کد مطلب:210796 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:136

دفعه 08
هشتمین باری كه منصور خلیفه عباسی امام صادق را احضار كرد طبق روایتی است كه محمد بن عبدالله اسكندری نقل می كند این راوی می گوید من از ندماء منصور بودم كه گاه و بیگاه بر او وارد می شدم - یك روز كه بر او وارد شدم دیدم غمگین است گفتم یا امیرالمؤمنین چرا چنین غمگین نشسته ای یا محمد لقد قتلت من اولاد فاطمه مقدار مائه و بقی سیدهم و امامهم فقلت له من؟ قال جعفر الصادق فقلت له انه رجل اتحلته العبادة و اشتغل بالله عن طلب الملك و الخلافة فقال یا محمد و قد علمت انك تقول به و بامامته و لكن الملك عقیم

منصور گفت تاكنون حدود صد نفر از اولاد فاطمه را كشته ام و بزرگ و امام آنها باقی مانده است گفتم كیست؟ گفت جعفر بن محمد الصادق (ص) گفت ای خلیفه او مردی عابد و گوشه نشین و پارسا است كه رغبتی به دنیا و خلافت و سلطنت ندارد منصور گفت راست می گوئی اما كشورداری عقیم است مبادا وی داعیه خلافت پیدا كند و اكنون از این احتمال نگران هستم كه مبادا فردا موجب زحمت سلطنت من شود در این گفتگو بودیم كه یك شمشیرزنی جلاد را خواست گفت تا من اباعبدالله را خواستم و كلاه از سر برداشتم تو با شمشیر وارد شو و او را بكش - این رسم ناجوانمردانه منصور بود كه چند غلام با شمشیر برهنه پشت پرده نگاه می داشت تا نظر شوم و پلید خود را درباره قتل هر كس قصد آن می كرد اجرا نماید - و این عمل را درباره ابومسلم هم نمود.

باری سیاف پشت پرده ناظر خلیفه بود كه كلاه را از سر بردارد و او هم با شمشیر بر بدن امام ششم بزند اما: فوق تدبیر خلایق آری - هست تقدیر خدای ذوالمن.

منصور شب فرستاد اباعبدالله را احضار نمود اسكندری می گوید دیدم منصور بر سریر



[ صفحه 284]



خود نشست و آن سیاف پشت پرده برهنه ایستاده چشم بر حكم و گوش بر فرمان دارد امام صادق كه وارد شد منصور خود برخاست استقبال نمود و او را در مسند خود جا داد و گفت سل حاجتك یابن رسول الله - قال (ع) اسئلك ان لا تدعونی الخ.

گفت چه حاجت داری صادق فرمود حاجتم این است كه مرا گاه و بی گاه نخوانی!!

در روایت دیگر است كه چون ربیع پرسید آن چه دعائی بود می خواندی حضرت فرمود: فقال الصادق حدثنی ابی عن ابیه عن جده ان النبی (ص) كان اذا ضربه امر دعا بهذا الدعاء و كان یقول هو دعاء الفرج

یعنی هر وقت جدم رسول خدا با مشكلی مواجه می شد این دعا كه معروف به دعای فرج است می خواند: